سارا سارا ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

دخمل کوچولو

روزانه های عشقم

عزیز دل مامان سلام.این روزا خیلی دختر شیطونی شدی  گل نازم برای کارشناسی ارشد ثبت نام کرده بودم ولی تو نمی ذاری مامان درس بخونه و پشیمون شدم و کتابا رو کنار گذاشتم.چند وقتی بود مریض بودی از این ویروس جدیدا گرفته بودی.مدام با عروسکات بازی می کنی و میگی نی نی عشق مامان خیلی دلنم می خواد هر روز از تو گل ناز زندگیم بنویسم ولی فرصت نمی کنم.شبای محرم که می رفتیم هیئت تو عادت کرده بودی و می گفتی دد و ما هر شب و هر روز قضیه دد رو داریم.لباسای عروسکات رو در میاری و می گی د یعنی در اومد و من باید بشینم و باهات عروسک بازی کنم.مامان سادات برات یه چادر کوچولو دوخته که خیلی باهاش ناز میشی.وقتی رفته بودیم هیئت تو چادرت رو سر کردی و تسبیح مامانی رو گرفت...
27 آبان 1392

روزانه دخملی

عسل طلای مامان سلام خوبی گلم.چند وقتیه که هیچی برات ننوشتم یعنی انقدر سرم با تو گلم شلوغه که وقت هیچ کاری رو ندارم.عسلم برات بگم که هفته پیش مریض بودی و تب خیلی بالایی داشتی از دیروزم سرفه و عطسه رو شروع کردی.گل بهارم ماشالا این روزا خیلی شیرین زبون و شیون شدی برات بگم که شب عید غدیر رفتیم خونه مامانی و صبح روز عید رفتیم قم ناهار رفتیم خونه دایی محمد من چون مامان سادات و خونوادش سادات هستن رفتیم دیدنشون.عزیز دلم یه پیرهن تنت کرده بودم که خیلی دوسش داشتی و هر کاری کردم در نیاوردی.من و بابا رفتیمجمکران و نذر خوب شدن گل دخترم شیرینی دادیم.وقتی از جمکران اومدم کلی بغلت کردم و بوست کردم دلم برات تنگ شده بود تو هم سفت من رو گرفته بودی و به سبک...
4 آبان 1392
1